_پسر خیلی دوست دارم پیر بشم.یعنی در حدی که یک میلیون چروک تو صورتم ییفته.خوب نتونم راه برم.عصا دست بگیرم.بعد غروب ها برم تو پارک کنار چند تا پیرمرد ریقو بشینم خزعبلات بگم.مدام به جوونی فکر کنم الکی حسرت بخورم. بعد شب تو راه که دارم میام خونه جوون ها دستم بندازن و بخندن. . . _ شب ها که همه خوابند تو تاریکی بشینم به صداهای بیرون گوش بسپارم. صدای همسایه ها. صدای عبور خودروها.صدای سگ ها و گربه ها.کمی گریه کنم. کاری که صد ساله نتونستم. به تمام زندگی فکر کنم. به همه کسانی که لحظه ای آمده اند و رفته اند. _دلم می خواد بهش بگم روی زمین تنهایم و از این لوس بازی ها و گولم را بخورد و دلش بسوزد و با من حرف بزند.
Trending Articles
More Pages to Explore .....